Ebad Mehrani

Hi to all brothers and sisters.This weblog will be updated every weekend God willing.See you

Ebad Mehrani

Hi to all brothers and sisters.This weblog will be updated every weekend God willing.See you

مشخصات بلاگ
Ebad Mehrani
پیوندها

۷۱ مطلب با موضوع «دل نوشته ها» ثبت شده است

چشمانت را ببند و فقط لحظه ای خود را به جای من بگذار…
حس می کنی چقدر تنهایم؟!
وقتی میان این همه ادمک چوبی شانه ای نیست که تکیه گاه ام باشد
وقتی که اغوشی نیست که از همه دل خستگی ها در بر بگیرم
وقتی دست های گرمی نیست که دستانم را شریک شود
یا اشکانم را با سر انگشت هم دلی پاک کند
وقتی که هیچ چشم منتظری در این دنیا برای من پلک نمی زند
وقتی صدایی نیست که خستگی لحظه هایم را با لحن گرمش دل داری دهد
وقتی که هیچ گوشی نیست که این همه دل نوشت را بشنود
حس می کنی تنهاییم را؟؟!!
اگر حس کردی
تو بگو چه باید کرد؟!

کاش هیچوقت کسی تنها نبود
کاش تنهایی نبود
کاش میشید سیاهی شب را با نور عشق ربود
اما از این همه تلاش بیهوده چه سود؟
همه جا بر همه تن بر همه دیوار ها نقش بسته به رنگ کبود
کاش بی مهری نبود
کاش نقاب بر چهره ی انسان نبود
کاش این همه ای کاش نبود....

خداحافظ ای قصه ی عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن دل
خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دل های خسته

دلم میخواست.....
زمان را به عقب برگردانم.....
نه برای ِ اینکه...آنهایی که رفتند را
بازگردانم....
نه!!!!!!!!!!!
برای ِاینکه نگذارم.........
بیایند.!

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند. آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند . چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است. قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد. خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند. کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند. استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید. هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود. آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گلها بشکفند . اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند. گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید. عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید. اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند.

بعضی آدم ها را نمیشود داشت
فقط میشود یک جور خاصی دوستشان داشت !
بعضی آدم ها اصلا برای این نیستند که برای تو باشند یا تو برای آن ها !
اصلا به آخرش فکر نمی کنی
آنها برای اینند که دوستشان بداری
آن هم نه دوست داشتن معمولی نه حتی عشق !
یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست ...!
این آدم ها حتی وقتی که دیگر نیستند هم
در کنج دلت تا ابد یه جور خاص دوست داشته خواهند شد ...!

لب رودخانه...
یک کلبه خرابه...
داخل کلبه تاریکتر از جنگل انبوه پشت کلبه...
وصاحب خانه ای که سالهاست
دلش را به خاک سپرده...
ولحظاتی که پایانی ندارند برای او...
و کتیبه ای که بر سردر کلبه بود...
وبه این شرح بود:
باران را خدا برای تو باروند اما حالا که تو نیستی پس باران را نمیخواهم...
خورشید را خدا روشن کرد که هر روز ببینمت اما حالا که نیستی پس نور خورشید را نمیخواهم...
صدای پرندگان را با تو دوست داشتم اما حالا که نیستی پس صدایی را نمیخواهم بشنوم...
ولحظات با تو بودن حس نمیشد و حال که نیستی پس زندگی را نمیخواهم...

گیرم که باران هم آمد…
همه چیز را هم شست…
هوا هم عالی شد…
فایده اش برای من چیست؟
هوای دل من بی تو پس است

گرما یعنی ...
نفس های تو،
دست های تو،
آغوش تو ...!
من به خورشید ایمان ندارم!!!
و باز هم سه نقطه های بی پایانِ من...

هرجاهستی باش عاشقانه دوستت دارم ...

یه روزایی خیلی دلت می گیره برای خیلی چیزا
برای خاطره ها
برای روزای رفته
برای عمری که رفته
برای مدرسه
برای بازی های کودکانه
برای تک تک روزا که دارن جوونیت رو با خودشون می برن و امان ایستادنم نمیدن
انقدر دلت می گیره که میخوای بری یه جای دور، دور، دور
یه جاییکه راحت بتونی اشک بریزی
یه جاییکه بغض تو گلوت رو فریاد بزنی
یه جاییکه به خودش نزدیک تر بشی و بهش بگی خسته شدی
خسته از همه چی از همه دنیا
بگی خسته شدم ولی لااقل هوامو داشته باش تا کم نیارم
تو که نزدیکی بهم حتی از رگ گردنم نزدیک تر بازم هوامو داشته باش
بازم دستامو بگیر
میدونم فقط خودتی که بهم آرامش میدی....