وقتی تو نیستی
نه هوای بارانی میخواهم ، نه خیابان های خلوت ، نه آهنگ های عاشقانه و نه هیچ چیز دیگر را . .
وقتی تو نیستی
نه هوای بارانی میخواهم ، نه خیابان های خلوت ، نه آهنگ های عاشقانه و نه هیچ چیز دیگر را . .
یادته بهت گفتم عاشقتم؟؟؟
تو گفتی اگه عاشقی ثابت کن...
حالا که تموم شهر میدونن من چقدر عاشقت بودم...
باور کردی ؟؟
اگه بگم ماه مــنی هـر نفس همـــراه منی...
اگه بگم بال منی لحظه ی پرواز منــــی...
اینو بدون هرجا باشی تا ابد دنیای منی...
خیلی وقت است که بی تابم
دلم تاب می خواهد و یک هل محکم!
که دلم هری بریزد پایین هر چه را در خودش تلنبار کرده...
خوابم نمی برد
به همه چیز فکر کرده ام
حتی تو
و می دانم که خوابی
وقبل از بسته شدن چشم هایت
به همه چیز فکر کرده ای
جز من …
تو رفتی . . .
انگار که من از اولش نبودم !
من ولی می مانم انگار که تو تا آخرش هستی !
یک میلیارد و سه ...
یک میلیارد و ...
میدانم رفته ...
بگذارید بشمارم ...
و باز خیال کنم این بازی هنوز ادامه دارد...
من ...
تاب چشم باز کردن و نیافتن او را ندارم!!!
اگر متوانستم فقط یک آرزو کنم آرزو میکردم که اشک تو باشم تا در چشمانت متولد میشدم و میمیردم عاشقانه، بی بهانه، عارفانه، خالصانه، صادقانه، بی نهایت دوستت دارم...
آدم باید یکی رو داشته باشه !
ساعت دو نصفه شب بهش اس ام اس بزنه ،
بگه دلم گرفته …
اونم بگه خفه شو
انسان کلاً موجودیه که وقتی خرش از پل بگذره همه چی یادش میره
اونی هم که اینو قبول نداره خرش هنوز روی پله !
تنها..
بی هوایی..
آدمی را خفه نمیکند..
گاهی..
هَوایی شدن..
آرام آرام..بدون روسیاهی..خاموشت میکند!
زندگی هیچ وقت اندازه تنمان نشد...
حتی وقتی خودمان بریدیم و دوختیم
انصاف نیست …
حوسم به توست...
حواست کجاست؟!
دلم با توست...
دلت کجاست؟!
چشمانم چهره تورا مرور میکند...
نگاهت به کیست؟!
دستانم برای تو مینویسد...
دستانت کجاست؟!
من در خلوتم به یاد توام...
تو در خلوتت به که می اندیشی؟
من برایت دلتنگم...
تو دلت برای که می تپد؟!
من میخواهم حتی از من دور،... اما باشی ، نفس بکشی، راه بروی و بخندی...
تو از زندگی چه میخواهی؟!
زندگی باید کرد !
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
زندگی باید کرد !
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد !
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد !
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید روئید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم
روزگارت آرام...
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم!